در میان رفتارهای زیستیِ زندگی انسانی که به پدیدههای فرهنگی بدل شدهاند، هیچ رفتاری به قدرت و تأثیرگذاری مرگ نبوده است. هدف اصلی پژوهش حاضر این است که به کمک شواهد باستانشناسی و انسانشناسی، آغاز احتمالی مرگآگاهی و تأثیر آن در زندگی انسان پیش از تاریخ را مشخص کند. با توجه به پژوهشها به نظر میرسد مرگآگاهی به دو مؤلفه اساسی نیاز دارد: نخست، فرآیند رشد مغز به خصوص لُبهای پیشانی و گیجگاهی و دوم مؤلفههای فرهنگی؛ هرچند اهمیت و ضرورت رشد مغز بسیار پررنگتر از مورد دوم است. از یکسو، با بررسی قالبهای درونی جمجمه انسانریختها به نظر میرسد انسان نئاندرتال دارای ظرفیتهای مورد نیاز مغزی برای مرگآگاه شدن بوده است و از سوی دیگر تدفینهای دوره پارینهسنگی میانی که به عنوان یکی از اولین پاسخها و مواجهات مهم به آگاهی از مرگ در نظر گرفته میشوند به همراه وجود شواهد مراقبت از همنوع و سایر مواد فرهنگی در ارتباط با آگاهی از مرگ و گستردگی دو بخش ذکرشده مغز درصد وجود مرگآگاهی در این انسان را افزایش میدهد.